عشق را تباه کردند و به ملامت یکدیگر پرداختند.
ازدواج بی عشق ، زندگی بی روح و عشق خالی از گذشت و فداکاری و احساسات ظریف و والا، چیزی جز فریب و نیرنگ و تظاهر و خود پرستی نیست. آن مهـــر اصیل و راستینی که باری تعالی آن را «مودّت و رحمت» نامید تأکیدی بر همین عشــق راستین است. عشقی که سرشار از عاطفه ای گرم و الفتی زیبا و دلنشین است و خوشبختی و آرامش روزهای زندگی را برای انسان به ارمغان می آورد . پس چگونه می توان این درخت سایه گستر عشــق را از آفات و بلاها مصون داشت و مسئولیت نگهداری و آبیاری آن بر عهده کیست؟
ازدواج به شرکتی می ماند که سرمایه آن عشق است و عوامل رشد و تعالی و پیشرفت آن سازش و دوستی و مهربانی است و با وجودی که عشق زیباترین و نهان ترین سر ازدواج است، اما در عین حال همین موجود بسیار زیبا و ظریف بسیار شکننده و حســاس است و خیلی ســریع در برابر ناملایمات پژمــرده می شود و می میرد و این همان جنایتی است که زن و شوهر در حق عشق مرتكب می شوند ، آن را تباه می کنند و سپس یکدیگر را سرزنش می کنند و برای رهایی از سنگینی بار گناه و تبرئه نمودن خود همدیگر را متهم می کنند. و این گونه است که حقیقت یک شراکت معنوی بین دو شریک زندگی گم می شود. دو شریکی که عشق را سرکوب کرده اند و قدرت را از او سلب و آن را تباه نموده اند و آنگاه به ملامت و نکوهش یکدیگر پرداخته اند !
اکنون ما به یک مسأله احتیاج مبــرم داریم و آن اینکه بیاموزیم چگونه باید از عشــق پاسداری کرد و از چه راهی می توان به رشد و تعالی آن کمک نمود و آن را ریشه دارتر و عمیق تر کرد و در سایه آرام و بلند آن زندگی را سپری نمود.
ابتدا باید فرهنگ ازدواج و رازهای موفقیت آن را بیاموزیم. همان گونه که زن موظف به ادای حقوق شوهر است ، مرد نیز وظایفی در قبال همسر خود دارد که باید انجام دهد و در واقع سکاندار کشتی زندگی ، همان مرد است و اوست که می تواند این کشتی را در کمال امنیت و آرامش براند و یا اینکه آن را در معرض خطرها و بلاها قرار دهد و در نهایت آن را غرق کند . چرا که کمتر زنی یافت می شود که نخواهد در کمال خوشبختی و آرامش در کنار همسر خود زندگی کند و غالباً همه زن ها دوست دارند که یک ازدواج موفق و توام با آرامش داشته باشند و حتی برای رسیدن به این مقصود از همه وجود و توان خود مایه می گذارند. اما درباره مردان این گونه نیست و مردانی بوده اند که احساسات همسران خویش را جریحه دار کرده و آن را به احساسی منفی تبدیل کرده اند و باعث شده اند که همسرانشان به رفتارهایی متوسل شوند که هرگز نمی خواستند.
از سوی دیگر همان گونه که مرد در مقابل همسر خود وظایفی دارد، زن نیز در برابر همسر و جامعه خود وظایفی دارد که باید انجام دهد هر چند که شوهر جهت مراعات احساس همسرش آنها را بر زبان نیاورد.
بنابراین مهمترین مسئله در این راستا ، پاسداری از درخت عشق و آبیاری آن از سوی هر دو طرف است و این توهم که بر پا نگاه داشتن ستون زندگی زناشویی را فقط به گردن زن می نهد و در اذهان جامعه نیز فرو رفته است ، باید بر طرف شود.
چرا عشق می میرد؟ این سئوال را مجله « ورزش و جوانان » برای بسیاری از همسران زن مطرح نمود. جواب آنها چه بود؟
اساس و ریشه مشکلات در مرد است!
اساس و ریشه مشکلات در مرد است!
خانم سمیه محمد (کارشناس امور اجتماعی) معتقد است که عشق چیز بسیار لطیف و زیبایی است که به ندرت آن را در قالب واقعی و حقیقی خود در نزد همسران می یابیم .چرا که چهره زیبا و خیال انگیزی که هر کدام از زوجین ، قبل از ازدواج از عشق به یکدیگر ترسیم نموده اند رنگ می بازد و تغییر می کند و هر کدام از آنها بر حقیقت دیگری واقف می شود و اینجاست که زوجین ضربه روحی بزرگی می خورند و از خود سئوال می کنند : آیا این همان شخص ایده آل من بود که نقشه خوشبختی خود را در زندگی کنار او ترسیم می کردم؟ به نظر من همیشه مرد مسئول مرگ عشق بین خود و همسرش می باشد. حتی در مواقعی که خطا از سوی زن صادر شده است.
هنگامی که احساس او را جریحه دار می کند، به او اهانت می کند ، نسبت به او اهمال می ورزد ، در حضور او از زنهای دیگر تعریف می کند و یا حتی در مواقعی که در منزل و در کنار همسرش حضور دارد به وضع ظاهری خود رسیدگی نمی کند و یا با لحن رکیک و خالی از نزاکت با او صحبت می کند، در این صورت مرد بی آنکه بخواهد همسر خود را از خود متنفر می کند. همسری که چه بسا با خود بارها عهد کرده بود که برای خوشبختی و آرامش شوهرش خود را نیز فدا کند و هر ناممکنی را ممکن سازد. در بسیاری از مواقع زن این احساس تنفر را از همسر خود پنهان می کند ، اما به طور یقین این احساس در درون او وجود دارد چرا که زنها غالباً خیلی بیشتر از مردها از روحیه رومانتیکی برخوردارند و عشق درباره زن حکم جادو را دارد طوری که به بهترین وجه به آراستن هیأت ظاهری خود می پردازد ، تا در زیباترین صورت در برابر معشوق خود ظاهر شود و تمام توان خود را صرف رسیدگی به خواسته های همسر و فرزندان و خانه خود کند . عشق و محبت مرد به همسر خود باعث می شود که زن به زندگی خود عشق بورزد و حتی کارهای محال را به خاطر شوهرش انجام دهد.
این عین حقیقت است حقیقتی که اگر هر مردی آن را درک می کرد دیگر مشکلی پیش نمی آمد. اما مسائلی که رخ میدهد واقعاً تأسف برانگیز است چرا که مرد بلافاصله پس از پیوند ازدواج تصور می کند که مالک همسر خود شده است و اینکه هر چقدر هم در حق او کوتاهی کند هرگز او را ترک نخواهد کرد. او درک نمی کند که اساس و جوهر یک ازدواج تنها در ادامه آن نیست بلکه در تفاهم و چگونگی ارتباط برقرار کردن بین خود و همسر خود است. ارتباطی که سراسر آن خوشبختی و عشق است.
و اما خانم ثريا عبد الحميد (دبير) ، تجربیات دوستانش را برای ما بازگو می کند: اساس و پایه یک زندگی مشترک مرد است. او هم می تواند طوری رفتار کند که همسرش به او عشق بورزد و جز به خوشبختی و آسایش او فکر نکند و هم می تواند طوری برخورد کند که همسرش تاب تحمل وجودش را هم نداشته باشد و همیشه آرزوی دوری و غیاب او را از منزل کند و این موضوع حتی در مورد زنان پر جذبه و برخوردار از صفت زن سالاری و یا زنان نافرمان و زنان پر حرف نیز صدق می کند. چرا که مسئولیت مرگ عشق در این گونه موارد بر عهده مرد است و مقصر اوست که از همان ابتدا انتخابش را درست و سنجیده انجام نداده . زیرا او به طور ناگهانی و غیر منتظره مطلع نشده است که مثلاً همسرش پر حرف و یا نافرمان است ، بلکه تمامی این مسائل به طریقه تربیت و محیط اجتماعی و فرهنگی و آموزش آن همسر بر می گردد و بنابراین شوهر از همان ابتدا می بایست انتخابش را درست و سنجیده انجام می داد تا زندگیش به شکست نینجامد و این امر در مورد خانم ها نیز صدق می کند و چه بسیار زنانی بودند که به علت انتخاب نادرست اولیه و هم سطح نبودن با همسرانشان در ازدواج شکست خوردند. زنی که در خانواده سطح بالایی از نظر فرهنگ و اخلاق و تربیت بزرگ شده باشد، هنگامی که با همسری مواجه می شود که الفاظ زشت و شنیع بر زبان می راند که آنها را از محیط خانوادگی و تربیتی و دوستانش کسب کرده است و یا به طریقه ای پست و مشمئزکننده با او رفتار می کند که زن هرگز مشابه آن را در محیط خانوادگی اش به خود ندیده است ، تمامی این مسائل می تواند عشق و محبت را در نطفه خفه کند و ریشه آن را بخشکاند و زندگیشان را در صورت ادامه دادن ، به یک زندگی سرد و بی روح با دو همسر کاملاً بی تفاوت نسبت به مسائل و خواست های یکدیگر تبدیل کند.
از آرزوهایم بیرون آمدم!
خانم «الف.س» با تمام وجود همسر خود را مورد ملامت قرار می دهد. زیرا علی رغم همه کارهایی که برای جلب رضایت او انجام می دهد، اما او از هر فرصتی برای جریحه دار نمودن احساس او استفاده می کند. این خانم می گوید: با وجودی که از روی عشق ازدواج نکردم و ازدواجم كاملاً به طریقه سنتی بود، اما قبل از ازدواج آرزوهای بسیار بزرگی برای آینده خود و همسرم ترسیم می کردم و خود را برای دوست داشتن همسر آینده ام کاملاً آماده و مهیا می نمودم. چرا که زندگی بدون عشق و دوست داشتن برای من هیچ معنا و مفهومی ندارد. سعی کردم برای شوهرم همسر ایده آلی باشم . زنی که تمامی آرزوها و رویاهای شوهرش را برآورده می کند و علی رغم اینکه من متعلق به خانواده ای مهربان و نیک سیرت می باشم و از تعلیم و تربیت والایی برخوردارم و دارای حرفه برجسته و شاخصی نیز هستم ، اما هرگز عکس العمل این مسائل را در شوهرم مشاهده نکردم و با کمال تأسف او همیشه خود را بالاتر از من می دید و سعی می کرد مرا سرکوب کند و این احساس را به من القا کند که پشیزی نمی ارزم. و اینکه او هنگامی که برای ازدواج مرا انتخاب کرد تواضع و فروتنی کرده است. و اما مسئله به اینجا هم ختم نمی شود چرا که رفتار او با من به شیوه ای است که هرگز توقعش را نداشتم و حتی به فکرم خطور نمی کرد و علی رغم اینکه او مرد خوش قلبی است ، اما همیشه به دنبال فرصتی است تا از من عیب جویی کند. به بدگویی های آزار دهنده خانواده اش درباره من گوش می دهد و هنگامی که در برابر این بدگویی ها از خود دفاع می کنم، اصلاً قانع نمی شود. نسبت به رفتارها و نیّاتم به دیده شک نگاه می کند و همیشه به دنبال فرصتی است تا برای کوچکترین خطایی که از من سر می زند ، به من حمله کند و در آن لحظه حتی فراموش می کند که ما سالها با هم زندگی کردیم و فرزندانی داریم. همیشه مرا تهدید به طلاق می کند ، تا جایی که دیگر احساس امنیت نمی کنم .حتی احساس نمی کنم که خانه ام مانند خانه پدرم مثلاً پناهگاه من است . پدری که حتی در اوج سختی ها و دشواری های زندگی هرگز کلمه منفور طلاق را بر زبان نراند . احساس می کنم که هر چقدر هم از خود اخلاص نشان دهم و برای او فداکاری کنم باز هم در قلب او جایی ندارم . آیا این تناقض و دوگانگی عجیب نیست که او روزی بر عشــق و محبت خود نسبت به من تأکید می کند و روزی دیگر چنان رفتار می کند که من خود را نزد او بی ارزش و ناچیز می بینم.؟! او در یک لحظه خشم و عصبانیت ، همه چیز را فراموش می کند و با الفاظ آزار دهنده و اهانت و گاهی حتی با کتک به من حمله ور می شود. علی رغم اینکه می داند که این مسائل چقدر مرا آزار می دهد.
در اوایل ازدواج در یک خواب رومانتیکی زیبایی زندگی می کردم و حتی طوری به او محبت می کردم که مادر به فرزند خود محبت می کند . اما او مرا از این خواب خیال انگیز بیدار کرد و تمامی خوبیها و فداکاری هایم را منکر شد و بسیار مرا آزرد. هر بار که به صورت او می نگرم تمام آن زخم زبان ها و نامهربانی هایش برایم زنده می شوند. رابطه ام با او دیگر مانند سابق زلال و شفاف نیست و با بسیاری از خاطرات تلخ و دردناک مکدر شده است. مرا متهم می کند که دیگر مانند سابق او را دوست ندارم و رفتارهای نالایق خود را نسبت به من نادیده می گیرد.از من می خواهد که همانند سابق با او رفتار کنم و هر چقدر هم در حقم ظلم می کند، هیچ عکس العملی از خود نشان ندهم.
با چهره رمانتیکی خود ، مرا فریب داد
با چهره رمانتیکی خود ، مرا فریب داد
خانم « ن- ک» که متاهل و مادر کودکی دو ساله است ابراز می کند که دیگر همسر خود را دوست ندارد. علی رغم اینکه بعد از یک ماجرای عاشقانه طولانی و با وجود مخالفت های خانواده اش با او ازدواج کرده است. او می گوید خانواده ام با این ازدواج مخالف بودند و عقیده داشتند که او مناسب من نیست و جز در مدرک تحصیلی و حرفه ، در هیچ چیز دیگری با من برابری نمی کند و در همه چیز از من پایین تر است. اما او ماهرانه بر تارهای قلبم می نواخت و با حرفهای فریبنده و احساسات لطیف و جذاب مرا تعقیب می کرد تا اینکه طوری قلبم را مسخر خود نمود که حتی حاضر بودم به خاطر او در برابر همه دنیا بایستم.
علی رغم مخالفت های خانواده ام با او ازدواج کردم. در اوایل ازدواج خوشبختی تمام زندگیم را پر کرده بود و مستعد بودم که هر کار غیر ممکنی را انجام دهم تا عشقمان پایدار بماند و به تمامی عالم ثابت کنم که حق با من بود . اما چند ماهی نگذشته بود که من به حقیقت درونی او پی بردم . او در مقابل خانواده اش شخصیت ضعیفی دارد. تمام حقوقش را به آنها می دهد و علی رقم دوری از وطنمان او اصلا به فکر آینده زندگی و فرزند کوچکمان نیست. من به عنوان یک همسر دوست دارم احساس کنم که اختیار دار خانه خود هستم و از سوی دیگر او حتی این فرصت را به من نمی دهد که خود را برایش بیارایم و تزیین کنم و اگر گاهی این کار را انجام دهم ، فکر می کند که به این وسیله قصد دارم او را از خانواده اش دور کنم و به سمت خود بکشانم. و هرگاه با نرمی و مهربانی با او صحبت می کنم ، از من سئوال می کند که از این کار چه منظوری دارم و چه چیز را از او می خواهم؟
احساس می کنم او اصلاً متعلق به من نیست و من هیچ وجودی در زندگی او ندارم و جز اهمال و نامهربانی و خساست چیزی از او لمس نکردم و حالا در حالی که فقط سه سال از ازدواجمان می گذرد، در این حال و روز به سر می بریم. پس در آینده چه خواهد شد؟ به شدت احساس بدبختی و پشیمانی می کنم . ای کاش به نصیحت های خانواده ام گوش می دادم. در آن زمان جوانی خام بودم و فقط از روی احساس و عاطفه تصمیم گرفتم . حالا عشق تمام شد و آینده من نیز به همراه او به بن بست رسید و پایان گرفت و اکنون دیگر پرستاری بیش نیستم که باید از فرزندم مراقبت کنم. زیرا او در این میان گناهی ندارد.
در حساب ها و بررسی های خود اشتباه کردم!
خانم «فاطمه.الف» در اوج پشیمانی اعتراف می کند که از همان ابتدا اشتباه کرده است: آری عشق ما تباه شد و از بین رفت . اما در این میان خودم مقصر و مسئولم که از همان ابتدا در سنجش های خود دچار اشتباه شدم. چرا که همه عیب ها و صفات منفی همسرم از همان روزهای اولیه نامزدی برایم واضح و روشن بود. اما من با خود فکر کردم که از راه عشق ورزی و محبت می توانم ، همه آن عیب ها را تغییر دهم و بر طرف کنم.
به طور مثال یکی از صفات اخلاقی من این است که همیشه رازهای زندگی مان ، به خصوص مسایل بسیار شخصی را شدیداً از دیگران مخفی می کنم. در حالی که او حتی کوچکترین جزئیات زندگی مان را در حضور خودم برای مادر و خواهر و برادرهایش بازگو می کند و از اینکه به من اهانت می کند ، کتک می زند و یا رفتار پستی را با من در پیش می گیرد تا بر او تکبر نکنم ، افتخار و مباهات می کند. به من قول داد دیگر هرگز این مسائل را تکرار نکند، اما باز هم با ناباوری دیدم که خانواده اش همه چیز را درباره من می دانند.
از سوی دیگر، او چشم به حقوق من می دوزد و از زمانی که حقوقم را از دسترس او دور نگاه می دارم و خودم در آن تصرف می کنم ، لجبازی را در پیش گرفت و بیشتر حقوقش را خرج مسایل شخصی و دوستان و خانواده خود می کند و از این طریق می خواهد مرا تحت فشار قرار دهد و به زانو در آورد تا سر هر ماه حقوقم را به او بدهم. و او در مقابل ، رفتارش را تغییر دهد. اما چگونه تضمین کنم که او امانت دار و نگاه دار این دخل خواهد بود و از آن در راه مصالح و خوشبختی خود و فرزندانمان استفاده خواهد کرد . و چگونه به مردی اعتماد کنم که بیشتر وقتش را خارج از منزل و دور از خانواده و فرزندان خود به خوشگذرانی و عیاشی سپری می کند. من به خود امیدوار بودم که می توانم تمامی این عیب ها و عیب های دیگر را نیز در جهت مثبت تغییر دهم. اما بعدها معلوم شد که آنها از من قوی ترند و من در حسابهای خود اشتباه می کردم. زیرا او مرد لجبازی است و هر طور دوست دارد زندگی می کند و از من می خواهد که همانند عروسکی در دست او و یا مانند زنان دوران جاهلیت هر چه به من دستور می دهد کورکورانه اطاعت کنم. ما هیچ هدف و یا نقطه مشترکی با هم نداریم تا جایی که زندگی ما به سردی گرایید و به یک زندگی خسته کننده و مملو از مشاجرات و کشمکش ها تبدیل شد و اما عشق از میان ما رخت بربست و رفت و دیگر هیچ راه بازگشتی ندارد.
هر دو ، در مسئولیت شریکند
خانم «فاتن.ک» رابطه خود را با همسرش به دو خط موازی تشبیه می کند، آنها در اوایل ازدواجشان علاقه بسیار زیادی به یکدیگر داشتند تا جایی که خویشاوندان و دوستان به آنها حسادت می کردند. اما هنگامی که پای مسئولیت به میان آمد، شخصیت واقعی همسر او ظاهر شد ، هر کدام از ما در مسیری حرکت می کردیم و در هیچ نقطه ای به هم پیوند نمی خوردیم هر چه من دوست داشتم او دوست نداشت و هر آنچه من می پسندیدم ، نمی پسندید و هر چه مورد اهمیت و توجه من بود ، برای او بی اهمیت بود . دائم مرا مورد تمسخر قرار می دهد. به احساسات من توجه نمی کند و علی رغم اینکه خود را در برابر او می آرایم و به ظاهر خود اهمیت می دهم ، او بالعکس رفتار می کند و اصلاً به وضع ظاهری خود رسیدگی نمی کند. همیشه در حضور من از زنهای دیگر تعریف می کند و اصلاً به احساساتم به عنوان یک زن و یک همسر توجه نمی کند. هر چه سعی می کنم خود را به او نزدیک کنم ، از من دوری می کند احتمال می دهم پای زن دیگری در میان است. اما حتی یک دلیل هم در این باره وجود ندارد. عشق ما همراه با گذر زمان آهسته آهسته خفه می شود و من هیچ کاری نمی توانم انجام دهم. زیرا فعلاً به یک تلاش از سوی او نیاز دارم.
و در اینجا خانم «هناء عبدالرحمن » این سئوال را مطرح می کند: چرا همیشه مسئولیت مرگ عشق در زندگی را به زن نسبت می دهند و او را متهم می کنند که به وضع ظاهری خود و خانه و همسرش رسیدگی نمی کند؟! آیا شوهر در این میان نقشی ندارد؟ مگر نه اینکه او شریک زندگی و مسئول خانه و زندگی و خوشبختی همسر خود می باشد؟! نمی دانم منظور آنها از شراکت چیست و کدام شراکت را می گویند؟ کدام شراکت تمام سنگینی بار مسئولیت زندگی را فقط بر دوش زن قرار می دهد؟! مسئولیت های خانه و فرزندان و همسر و رسیدگی به وضع ظاهری و آرایش و معطر کردن و همـه و همه بر دوش زن خانه است، ولی مرد هیچ مسئولیتی ندارد . نه باری و نه وظایفی ، آیا این عدالت است؟!
و اما خانم «ر.ح» می گوید: هیچ کس اعتراف نمی کند که او باعث تباهی عشـــق شده است و معمولاً آن را به طرف مقابل و یا به حســـد و مسائل دیگر نسبت می دهد و آنچه مدنظر است این است که یک گفتگوی دائمی بین زن و شوهر وجود داشته باشد که طی آن هر کدام از آنها عیب های طرف مقابل خود را با مهارت کلامی برای او توضیح دهد و خواست های خود را برایش مطرح کند و او را از علت ها و اسباب خشم خود نیز مطلع کند تا عشق ادامه پیدا کند و هر کدام به سعادت و خوشبختی دیگری و عوامل آن اهمیت دهد. دو همسر باید احساسات خود و تغییر و تحولات منفی که در آنها رخ داده و راههای علاج آن را برای یکدیگر به طور واضح تشریح کنند چرا که ازدواج رابطه ای است مقدمش که باریتعالی آن را به پیوند محکم و مودّت و رحمت توصیف کرده است . بنابراین باید دوستی و همیاری و الفت و مهربانی بین آن ها به وجود آید و جای نامهربانی و دشمنی و مشاجرات و درگیری ها را بگیرد. چرا که علاج هر چیزی امکان پذیر است مشروط بر اینکه هر دو طرف بخواهد و اراده نمایند.
در این صورت از زن خواسته می شود برای جلب رضایت همسرش چشم خود را به روی برخی از مسائل ببندد و به خاطر خواسته شوهرش گذشت کند. در مقابل مرد نیز خواسته می شود که به خواست های همسر خود توجه کند. از دردها و خستگی های او بکاهد و آنها را تسکین دهد به خصوص اگر همسر او شاغل باشد، به او فرصت دهد تا به خود رسیدگی کند و زن بودن خود را احساس کند تا بتواند حقوق همسر خود را ادا کند و او را از خود راضی و خشنود سازد. چرا که زن در مقابل کمترین سعی و کوششی که از شوهر خود مشاهده می کند یشترین قدردانی و قدرشناسی و عشق را از خود نشان می دهد، اما به این معنا نیست که زن در برابر مرد ضعیف و ناتوان است و مرد می تواند به او اهانت کند و احساسش را جریحه دار کند و به او در مقایسه با افراد خانواده اش به چشم یک شریک درجه دو زندگی بنگرد؟! این اصلاً عادلانه نیست چرا که او تمام زندگی و مر خود را فقط وقف همسر خود کرده است و احترام گذاشتن شوهر به او و سعی تلاش در جهت خوشبختی او می تواند حداقل قدردانی از او باشد.
- مهمترین علت ها انتخاب نادرست ، یکنواختی و تکرار در زندگی و جریحه دار ردن احساسات است.
- راه حل آن در صحبت کردن و گفتگو ، تنوع در زندگی، درمان هر مشکل در زمان بروز آن است.
فشارها و یکنواختی زندگی
خانم احلام جنیبی درباره یکنواختی در زندگی همسران می گوید: مهم ترین مسئله ای که می تواند عشق بین زن و شوهر را از بین ببرد و زندگی شان را سرد و فلج کند، یکنواختی و یا به عبارتی دیگر تکرار کارها و برنامه های روزمره بدون هیچ تغییر و تحولی از قبیل گردش ، مسافرت و یا دیدن دوستانی جدید است. چرا که این تغییر و تنوع در زندگی می تواند خستگی ملال آور را از بین ببرد و تازگی و نشاط را به ارمغان بیاورد و سستی را از آن دور کند.
این تغییر و تنوع شامل خانم خانه نیز می شود. مثلاً در شکل و ظاهر خود تغییر دهد. موهای خود را به شکل و رنگ دیگری در آورد . در لباس خود تغییر ایجاد کند و یا حتی اثاثیه موجود در منزل را گاه گاهی عوض کند. لازم نیست که حتماً اثاثیه جدیدی خریداری کند. بلکه حتی تغییر در وضعیت و طریقه چیدن آنها نیز کافی است. تمام این تغییرات می تواند شادی و نشاط و خوشبختی را به خانه بیاورد و عشق را با نیروی بیشتری حاکم کند ،چرا که تغییر و نوآوری در زندگی زناشویی یک امر اساسی است و چشم پوشی از آن ممکن نیست. وجود اختلاف ریشه دار در خلق و خوی زن و شوهر طوری که هیچ نقطه مشترکی بین آنها وجود نداشته باشد نیز می تواند یکی دیگر از علتهای مرگ عشق در زندگی باشد. بنابراین بسیار لازم و ضروری است که هر کدام از آنها قبل از ازدواج اخلاق و سلیقه های خود را دقیقاً با اخلاق و سلیقه های طرف مقابل مطابقت دهند. طوری که بتوانند حداقل میزان تفاهم را بین خود و طرف مقابل تضمین کنند.
همچنین خانم «احلام» به شوهران هشدار می دهد که در زندگی با همسرانشان همیشه از جمله های عاشقانه و رومانتیکی استفاده کنند و هرگز این مسأله را اهمال نکنند. زیرا مردان معمولاً فقط در اوایل ازدواج این قبیل کلمات و جملات را بر زبان می آورند. اما بعد از آن هیچ . در صورتی که این مسأله برای زن بسیار حائز اهمیت است و حیای او مانع می شود که آن را از شوهر خود طلب کند چرا که ارزش و خاصیت این کلمات واقعی به خودی خود جاری شدن آنهاست و شوهر باید بدون اینکه کسی از او بخواهد آنها را ادا کند تا معنای واقعی خود را از دست ندهد. حتی هنگامی که زن از احساس مثبت همسر نسبت به خود مطمئن باشد، باز هم نیاز دارد که آن را از زبان او بشنود تا انگیزه ای محکم برای ادامه زندگی و نوآوری باشد و شادی را بر خانه آنها حاکم کند.
و اما خانم « جلادیس حنین » به فشارهای روزمره زندگی اشاره می کند ومعتقد است که این فشارها اثر بسیار زیادی در نابودی عشق دارند و میزان تأثیر آنها بستگی به شخصیت هر کدام از دو طرف و میزان تحمل و استعداد آنها برای مقابله با مشکلات و حل آنها دارد.
یکی دیگر از علت های نابودی عشــق ، خیانت شوهر به همسر خود می باشد که این مسأله زخم بسیار عمیقی در وجود همســـر او ایجاد می کند که هرگز التیام نمی یابد. هر چند که زن به عکس احساس درونی خود تظاهر کند، چرا که خیانت مرد باعث می شود که زن از او متنفر شود و عشق او در دلش می میرد .
از سوی دیگر نوع و کیفیت رابطه بین دو همسر می تواند معین کند که عشق بین آنها تا چه مدت زمانی می تواند ادامه پیدا کند.
خانم جلادیس می گوید : به نظر من مهمترین مسأله برای موفقیت در حل مشکلات بین دو همسر، هوشیاری و درک و فهم طرفین است. زیرا زندگی به طور قطع خالی از سختی و ناکامی نیست و مشکلات مسلماً وجود خواهند داشت و فقط با سعی و تلاش دو طرفه و متقابل است که می توان یک زندگی نسبتاً ایده آلی را مهیا نمود و از سوی دیگر لازم و ضروری است که مشکلات ساده روزمره ای که در زندگی پیش می آید را در همان زمان بروز آن حل کنند و بر آن غلبه کنند و جنین مشکلات را در نطفه خفه کنند و نگذارند که روی هم متراکم شوند و سپس رابطه آنها را خراب کنند.
در پایان خانم جلادیس به دین و ایمان و اعتقاد عمیق اشاره می کند و می گوید:
بهترین و والاترین چیزی که می تواند ادامه عشق بین زن و شوهر را تضمین کند دین و ایمان است . چرا که زندگی زناشویی یک رابطه روحی و معنوی است و دو همســـر به واسطه ایمان ، کوشــش می کنند که رضایت پروردگار خود را جلب کنند که آن هم فقط با تحکیم و هر چه ریشه دارتر کردن این رابطه امکان پذیر می شود و نه با فاسد نمودن و تباه کردن آن .